پله پله تا ملاقات با خدا
By Admin • May 23rd, 2017 • Category: وبلاگ
مولوی با کبکبه و دبدبه، در حالیکه مریدانش احاطه اش کرده بودند و آب وضویش را به تبرک بر میداشتند، با شمس برخورد و با تکبر در او نگریست.
شمس گفت : سؤالی دارم.
مولوی گفت : بپرس.
شمس گفت : شیخ بگو بدانم محمد(ص)، پیامبر ما برتر بود یا حلاج؟
مولوی خشمگین شد و گفت : کفر میگوئی؟
شمس گفت : پس چرا محمد(ص) پس از سالها عبادت خدا، هنوز در دعاهایش این گونه میخواست : که خدایا خودت را به من بشناسان!
ولی حلاج آن قدر در خدا غرق شده بود که میگفت من خدا هستم، و فریاد اناالحق میزد
مولوی درماند.
شمس روی برتافت و رفت. مولوی به التماس به دنبال وی روان شد و تمنا کرد تا شمس پاسخش گوید.
شمس گفت : چون نمیدانی، چرا با این تکبر و تفرعن بر زمین خدا راه میروی؟
پاسخ این است که محمد(ص) دریا نوش بود و هر چه از معرفت خدا در جام وجودش میریختند، پر نمیشد ولی جام حلاج ظرفیت نداشت، تا اندکی در آن ریختند مست شد و به عربده کشی افتاد.
آن که را اسرار حق آموختند
مَُهر کردند و دهانش دوختند
پله پله تا ملاقات خدا
عبدالحسین زرین کوب