زینت حلقه دار
By Admin • Jan 8th, 2018 • Category: وبلاگآسمان تیره و تار؛
زرد گون چهره خورشید نهفته بیمار
گفتم این آتش شور و شوق است
انقلاب است که مانده بیدار:
تا که از رخنه ابر
شعله بر خرمن شاهی بزند
روزی این شعله سوزان آخر
ریشه هرچه تباهی بزند
آه وافسوس نمیدانستم
که سیاهی پرعزراییل است
سایه افکنده بخاک ایران
نقشی از تیره گی جامه شیخ
کفن پیر و جوان
******
ابر بارید شب وروز ولی
آسمان تیره بماندإ
اشک تاریخ و عزای دوران
سیل غم گشت و تباهی بارید
غنچه ای باز نشد إ
گلی از هم نشکفت إ
نه بهاری آمد إ
نه امیدی خندید إ
دشت ها:گشت کویر
مردمان از جان سیر
همه جا جنگ و جدال همه نومید و اسیر
در مغاک غم ودلبسته به تقد یر سیاه إ
تا که شاید رعدی ؟
برقی از گوشه غیب؛
آسمان را بدردإ
همچو شمشیر بکوبد به زمین
به جماران سیاه
تا که غول خفته ؛
جان به شیطان سپرد
لیکن افسوس هنوز
تیره گی مانده بجا ؛
دل به که باید بست ؟
نه به آرش ؛ نه به رستم نه به زال إ
نه به باقر؛ نه به ستار دلیر ؛
نه جهنم ؛ نه بهشت ؛
نه طبیعت ؛ نه خدا ؛
شد هزاران گل سرخی پرپر
نوجوانا ن رشید
به هزار و ده هزار ؛
درهمه خطه این خاک به خون آغشتند ؛
******
کی ؟ کجا خواهد بود ؟
که ستم جان بازد ؛
باد مهری بوزد؛
ابرها محو شوند ؛
آسمان بگشاید ؛
انقلابی دگر از راه رسد ؛
خشم ها شعله زنند
کینه ها بار دهند
دارها راست کنیم ؛
وزدستار عبا ؛
حلقه ها آ ویزیم
سر عمامه سیاه ؛ سر عمامه سفید
زینت حلقه اعدام شود ؛
باید آ خر روزی ؛ انتقا می باشدد
تا که ارواح جوانا ن وطن
راحتی یافته ؛ آ رام شود