بازهم من و فکر و قلم Me, my mind and my pen
By Admin • Sep 7th, 2010 • Category: وبلاگدرزندگی چرا ها و معــّماهای بزرگی هست، کــه پاسـخ بآنها در دایره فکرما نبوده و هرگز نخواهد بود، خداوند هم به پیامبـــرش توصــیه میکند که ببندگان من بگــو که زیاد گرد چنین سوالاتی نگردند. اوکــه عا لــم برهـمه ظرفـیـّتهای ماست بر ناتوانی ما گواه است.
– خالق کیـســت؟ (او که حـتـّی اســم ندارد کـه وصـف داشــته باشد ! )
– خلـقـت برای چیــست؟ ( او که نیا ز به پرسـتـش و تا یید ما ندارد )
– تفاوتها چــرا؟ ( رنگها و شکـلها که نشا ن تمایزها و تفاوتها نیست، او که رنگ ندارد)
– روح از چه جنســی است؟ (از جنس خدا در کـجای آدمی جای دارد، تناسب دم او با دم ما چیست؟ )
– حیات چیست؟ ( پدیده های شــیمی-فیزیک تظاهرات حـیاتند نه موّ لد آن ! )
– مـرگ چــرا؟ ( جـســم و جان آمییخــته، چگونه یکدیگر را ترک میکنند، غایت آنها کجا ست؟ )
– حّــق کدام است؟ ( اگر هدایت نباشد، حـق چگونه تبــیین میشود؟)
– عــمـق و عــمر هـســتی تا کجا است؟ ( وقــتی آغازش را نمیدانیــم، پایانش را چـگونه انگاریم؟ )
– بازگـشت چرا و بکــجا ؟ (دنیایی که در آن تفاوتها و شکلها و اندازه ها و ……. ازمیان رفته، دیگر د نیا نیست ! )
– پاداش یعـنی چه؟ (در دنیای بی نیازیها، ذخــیره و پاداش برای چه؟ )
– و…………….
سوالاتی چنـین خاصّ فیلسوفان و عالمان عصرما نیست، گرچه علم رابطه میان پدیده ها را در حدّ امکانات ما روشن میکند، ولی پدیده آ فرین نیست و فلسسفه گرچه در حـّد ظـن ّو گمان، نظر سازی و نظریّه پردازی میکند،ولی تفاوت “میان ماه من و ماه گردون” است.
هرانسان ساده وسالمی چنین سوالاتی را در مرحله ای اززندگی ازخود میکند. و جالب است که آخـرین پیام آور وحی در بـعـد انسانی،
در پاسـخ دادن به اینگونه سولات اظـهارعـجز کرده و با بیانی ساده تر خود را نظــیـرهـمه انسانها میخواند و میداند،
راســتی اگرقرار بود مهــنـد ســین در تعریف نقـطه در حال جدال بمانند( نقـطه تعـریف هندسی ندارد، امـا قابل تصـوّر است) خـطّ و صــفـحـه و سـطـح و حـجم و عـمـق بوجود نمیآمد، هندسـه ای نبود که مهندسی درمیان باشد ویا بنایی شکل گیرد. ویا اگرزیست شناس در درک عامل تقــسیم یک یا خــته (چون آمیب) در جا میزد، اینهـمه طــبّ و آســیب و آسیب شناسی از کجا رشد میکرد؟
آما واقــعّیت اینست کــه ما زنده ایم و زندگی میکنیم، از مـخلوقات بهره میگیریم، تفاوتها را میشناســیم، روان را میســنجـیم، حیات را در رگ وریــشه داریــم، مرگ را ناظریم، میان حقّ و باطل قضاوت میکـنیم، در عمـق هــســتی شناوریم، از خاک در آمدن و در خاک فرورفتن را میبینیــم و بخشــی از پاداشها را در همین دنیا تجربه میکــنیم. و بالاتر از هــمه خالـق هــســتی را احسا س میکــنیم.
هر کدام از ما برای هر یک از این سولات پاسخهای خودمان را داریم که اگر در ظاهرهم مثل هم باشـند، در درک و ایمان و عـمل یکسان نیســتند، لذا هر کسـی خدای خود، حیات و مرگ و معاد خود را دارد. آ نچه بهمه اینها معنی میدهد، برای چه و برای کـه؟
بودن است.
ابراهــیم، جهت و مــسیر و غایت هـمه اینها را ّ فاطرالــسمـّوات والارض ” میداند و میشناسد. حا صل حیات و ممات و معاد ما در واقـع چیـزی جـز همین جهت گیری نیست. و او چه خوب در دانشـگاه طبیـعت از آموزگار بزرگش آمـوخـته بود.
بهـزادنیا