Meening of Du’A in Quran معنی دعا در قرآن

By • Aug 29th, 2010 • Category: وبلاگ

محمد مجتهد شبستری

در قرآن کریم آمده است «و اذا سئلک عبادی عنّی فانِّی قریبٌ اجیب دعوه الداع اذا دَعانِ فلیستجیبوا لی وَ لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون» (بقره/۱۸۶).

به مناسبت شب‌های قدر که برای مسلمانان بیش از هر چیز با مفهوم دعا در ارتباط است، می‌خواهم درباره معنای دعا در قرآن صحبت کنم. در جامعه ما اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی موجب شده عده زیادی از نسل جوان از هر چه رنگ دین و خدا دارد، دلزده و مأیوس شوند، هر وقت یک سلسله بحث‌های سیاسی و اجتماعی از منظر دین مطرح می‌شود، تا حدودی با استقبال مواجه می‌شود، ولی وقتی درباره آن مسائل اصلی که ارکان اساسی ادیان بزرگ دنیاست، مانند مسأله خدا،‌ دعا، نیایش، استغفار و معنویات دیگر بحث می‌شود، با استقبال کمتری مواجه می‌شود. فکر می‌کنم علت چنین وضعی آن است که این مفاهیم در جامعه ما به صورتی خشن و غیر قابل قبول مطرح می‌شوند و با تجربه‌هایی مخرب همراه شده‌اند. ما امروز نیاز شدید داریم از منظری دیگر به آن‌ها بپردازیم.

گاهی اوقات جامعه نیاز دارد خدا از آسمان به زمین آورده شود و گاهی نیاز دارد خدا از زمین به آسمان برده شود. معنای این سخن آن است که هر وقت خدا خیلی در دور قرار گرفته باشد و مورد توجه نباشد، کسانی باید با احساس مسئولیت انسان‌ها را به خدا متوجه کنند، خدایی را که مطرح نیست، مطرح ‌کنند. این امر را می‌توان چنین تعبیر کرد ‌که خدا را از آسمان به زمین ‌آورند و خدایی را که مورد غفلت است و انسان‌ها به آن توجهی ندارند، دوباره مطرح ‌کنند و توجه‌ها را به سوی آن جلب ‌کنند. اما در بعضی از جوامع خدا آن قدر همه جا پخش می‌شود که مسأله خدا متبذل می‌شود. هر کسی دعوی ارتباط با خدا می‌کند و هر عمل واقعاً زشتی به نام خدا انجام می‌گیرد. از در و دیوار به نام خدا صد گونه صدا شنیده می‌شود، رسانه‌های عمومی همه این رنگ را به خود می‌گیرند، کوچه و خیابان این رنگ را به خود می‌گیرد. هر جا پا می‌گذاریم، می‌بینیم پرچم و شعاری دینی هست. رادیو را باز می‌کنیم، اول و آ‌خرش اسم خداست. اخبار را گوش می‌کنیم، اولش نام خدا و صلوات بر پیامبر است و آخرش همین طور. هر مجری در تلویزیون می‌خواهد بنشیند و خبر بگوید یا برنامه‌ای اجرا کند، ابتدا یک موعظه دینی می‌کند و بعد برنامه‌اش را شروع می‌کند. سخنانی که تنها افراد خاصی می‌توانند آن را به صورت مؤثر بیان کنند در این رسانه‌ها از زبان هر کس شنیده می‌شود. اما از طرف دیگر گردانندگان اصلی این اوضاع و محافل و رسانه‌ها نه تنها به معنویت، زندگی روحانی، پاکی اخلاقی، امانتداری و وفای به عهد و پیمان و ‌راستگویی و محبت و شفقت توجه نمی‌کنند بلکه در سراسر جامعه دروغ و حشونت رواج می‌دهند. در چنین وضعیتی مسأله خدا یک مسأْله مبتذل می‌شود و دلزدگی ایجاد می‌کند. هرکسی می‌خواهد از خدایی که تبلیغ می‌شود، فرار کند و خدای قابل قبولی برای خود پیدا کند و یا این‌که اصلاً خدا را رها کند و راحت شود. در چنین اوضاع و احوالی باید کار دیگری کرد. باید خدا را از زمین به آسمان برد، یعنی تعالی خدا را دوباره مطرح کرد. باید به این موضوع پرداخت که مسأله خدا و معنویت چیزی نیست که هر کسی و گروهی به نام آن و رنگ و لعاب آن هر چه خواست، بگوید و هر چه خواست، بکند. مسأْله خدا متعالی‌تر و مقدس‌تر از این است. باید توضیح داد که قداست خدا این نیست که همه جا فقط ظاهراً پر از نام خدا باشد و آیه قرآن نوشته شود، قداست خدا چیز دیگری است. قداست خدا این است که انسانی که روی زمین زندگی می‌کند و کارهای فسادآمیز می‌کند و موجود ناتمام و مضطری است، هر کاری که می‌کند، چه دنیوی و چه اخروی، چه برای خود یا برای دیگران، همواره متوجه این آیه باشد که «و ما قدرو الله حق قدره…» یعنی هیچ‌گاه انسان‌ها نتوانسته‌اند حق خدا را اداء کنند (انعام / ۹۱). هیچ‌گاه آنچه درباره خدا گفته‌اند و می‌گوییم، مساوی خدا نیست و فقط تفسیری از خداست. هیچ‌گاه آنچه عمل می‌کنیم، تمام آنچه خدا گفته، نیست و همیشه گفته‌ها و اعمالی را که به خدا مربوط می‌کنیم، یا ناصواب و یا ناتمام است و ساحت خدا از آن‌ها بری و منزه است و باید از آن‌ها استغفار کنیم. قداست خدا این است که هیچ کس ادعای عصمت علمی و عملی نکند و خود را واجب ‌الاطّاعه نداند. احتمال خطا و اشتباه و گناه دهد و استغفار را در هیچ لحظه‌ای فراموش نکند.

ما امروز در جامعه خود باید خدا را به آسمان ببریم، یعنی «علوّ» او را به او بازگردانیم تا بتوانیم تشخیص دهیم در میان سخنانی که به او نسبت می‌دهند، کدام سخن می‌تواند سخن او باشد و در میان اعمالی که به نام او انجام می‌دهند، کدام عمل می‌تواند به نام او نوشته شود. تنها از این راه است که حق و باطل از هم جدا می‌شود. در ارتباط با « علوّ خدا» دو مفهوم، بسیار عمده و اساسی‌اند، «دعا» و «استغفار». درباره استغفار در فرصت دیگری صحبت خواهم کرد. امشب درباره دعا صحبت می‌کنم.

ابتدا آیه‌ای را که خواندم معنا می‌کنم و بعد به چند آیه که در ارتباط با همین مفهوم است، می‌پردازم. سپس تعبیراتی را که در این آیات به کار برده شده و ارتباط آن‌ها را با یکدیگر تحلیل می‌کنم تا از طریق این تحلیل به این مطلب برسم که معنای دعا در قرآن چیست؟ در آیه ۱۸۶ سوره بقره چنین آمده: «هرگاه از تو بپرسند بندگان من درباره من،‌ من به آن‌ها چنان نزدیک هستم که هر کس مرا بخواند من همان وقت به او جواب می‌دهم. (حال که این طور است) پس آن‌ها از صمیم دل و درون از من جواب بخواهند و به من ایمان ورزند تا از این طریق رشد پیدا کنند» (از طریق خواندن و جواب خواستن از من و پاسخ دادن من). مفهوم‌هایی در این‌ آیه وجود دارند: سؤال، (مفهوم اول) بندگان، (‌مفهوم دوم) ‌نزدیکی خدا به انسان، (مفهوم سوم) جواب خواستن از خدا، (مفهوم چهارم)، جواب دادن خدا (مفهوم پنجم)، رشد، (مفهوم ششم).

درباره حقیقت دعا چند آیه دیگر را هم مختصراً ‌می‌خوانم و به مفاهیم موجود در آن‌ها هم اشاره می‌کنم تا بعداً مجموعه این مفاهیم را کنار هم بگذارم و ارتباطشان را بیان کنم. «اُدعوا ربَّکم تضرعاً‌ و خفیه انَّه لا یحبّ المعتدین» (ای انسان‌ها بخوانید پرودگارتان را با تضرع و پنهانی، پروردگار شما کسانی را که سرکشی می‌کنند (دعا نمی‌کنند) دوست نمی‌دارد) (اعراف/ ۵۵). در این آیه مفهوم «تضرع» وجود دارد و آیه می‌گوید دعا از روی تضرع باشد، مفهوم «خفیه» وجود دارد، یعنی دعا پنهانی باشد.

«و قال ربُّکم ادعونی استجب لکم» (پروردگار شما گفته است مرا بخوانید که به شما جواب خواهم داد) (غافر/۶۰). مفهوم جواب دادن خدا در این آیه هم تکرار شده است. در آیه دیگری آمده «و ادعوه مخلصین له الدین…» (خدا را بخوانید به صورتی که دین را برای او خالص می‌گردانید) (اعراف/ ۲۹). این‌جا با مفهوم «اخلاص» (خالص گردانیدن) روبرو می‌شویم. آیه دیگری که خواندن آن بسیار متداول است، این است: «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف‌ السوء» (چه کسی پاسخ می‌دهد به انسان درمانده وقتی او خدا را می‌خواند، و چه کسی گرفتاری و درماندگی او را برطرف می‌کند؟) (نمل/ ۶۲). در این آیه هم دو مفهوم «اضطرار» و «کشف‌سوء» وجود دارد.

از مفاهیمی که در این آیات هست، تعدادی مربوط به دعاکننده و تعدادی مربوط به خداست. از آنچه به انسان مربوط می‌شود، یکی مفهوم سؤال است. در قرآن کریم مشتقات «دعا» در معانی مختلفی به کار برده شده‌اند، اما در آیه‌هایی که خواندم، معنای دعا سؤال و استغاثه است. سؤال نه به معنای پرسش علمی یا فلسفی، بلکه به این معنا که انسان پاسخی برای «چگونه زیستن»، «چگونه بودن» و «چگونه مردن» می‌طلبد. خلاصه این سؤال آن است که انسان می‌گوید ای خدا کجایی؟ تنهایم، به دادم برس، راهی نشانم ده، از وحشت تنهایی و سرگردانی نجاتم ده. استغاثه هم چنین چیزی است، از ماده «غوث» است. یک نوع طلب از روی اضطرار است. این سؤال کار انسان است. مفهوم دوم تضرع است، یعنی التماس و اصرار. وقتی انسان خدا را می‌خواند، با تضرع بخواند نه با بی‌تفاوتی و خونسردی. مفهوم سوم که به انسان مربوط است مفهوم خُفیه است. این خواندن را پنهانی یا در نهان خود انجام دهد. در خواندن خدا تظاهر نکند. دعا چیزی نیست که سر هر کوی و برزن آن را بخوانند و داد بزنند و از تلویزیون پخش کنند، بلکه به خلوت و تنهایی و تمرکز احتیاج دارد. مفهوم بعدی که به انسان مربوط است، اخلاص است. خواندن خدا باید با اخلاص انجام شود، یعنی صرفاً دعا باشد و خواندن، نه چیزی بیش از خواندن. یعنی نه برای چیزی و حاجتی خدا را خواندن، بلکه خود او را خواستن و خود او را خواندن و طلب کردن. مفهوم دیگری که با انسان ارتباط دارد، اضطرار است. اضطرار یعنی درماندگی و ‌بیچارگی. مضطر در مقام دعا کسی است که برای خود چاره‌ای نمی‌بیند و مطلقاً‌ درمانده است.

اما آنچه از مفاهیم یاد شده در آیات فوق به خدا مربوط است، یکی نزدیکی خدا به انسان است. در آیه دیگری هم آمده «نحن اقرب الیه من حبل‌الورید» (خدا از رگ گردن به انسان نزدیک‌تر است) (ق/ ۱۶) که تعبیر بسیار لطیفی است. مفهوم دیگری که به خدا ارتباط دارد، رشد دادن وجود انسانی است. روند دعا یک تعامل دو طرفه میان انسان و خداست، انسان می‌خواند و خدا وجود انسان را رشد می‌دهد. در آیه دیگری گفته شده «قل ما یعبؤا بکم ربِّی لولا دعاکم» (اگر شما خدا را نخوانید، خدا به شما اعتنا نمی‌کند) (فرقان/۷۷). مفهوم دیگری که باز هم به خدا مربوط است، جواب دادن است. وقتی خدا خوانده شد، جواب می‌دهد. در بعضی از آیات تعبیر «اجیب» و در بعضی دیگر تعبیر «استجابت» خدا آمده است. در استجابت معنای بیشتری هست. یعنی من (خدا) هم دنبال این هستم که به شما جواب دهم، جواب دادن به شما را طلب می‌کنم. کشف سوء نیز از مفاهیم مربوط به خداست. آن ناامیدی‌ها و بیچارگی‌ها و ابرهای تیره و تاری را که به دور وجود انسان پیچیده شده برطرف کردن و انسان را به روشنایی و آرامش و کمال رساندن.

حال این سؤال مطرح است که چه طور انسان دچار تضرع، سؤال، استغاثه و اضطرار می‌شود و چه هنگام با خود خلوت می‌کند تا در پنهانی کسی را بخواند. چه طور انسان درصدد برمی‌آید که این خواندن را خالص بگرداند. ممکن است تصور کنیم این گرفتاری‌ها و مشکلات معمولی زندگی آدمی هستند که چنین وضعیت‌هایی برای او پیش می‌آورند. آیا این درست است؟ این تصور با آنچه درباره دعا در قرآن آمده، نمی‌خواند. این‌که هر وقت احتیاج پیدا کردی، دعا کنی، معنای اصلی دعا در قرآن نیست، چون در آیات متعددی از انسان خواسته شده همیشه خدا را بخواند، نه تنها زمانی که مشکلی پیدا می‌کند. یعنی انسان از آن جهت که انسان است و تا آن زمان که عمر می‌کند، باید دعا کند، چه در گرفتاری باشد و چه نباشد. از یک سو از انسان خواسته شده همیشه اهل دعا باشد و از یک طرف هم خواسته شده آن گونه دعا کند که اشاره کردم. اگر مجموع این مفاهیم را کنار هم بگذاریم، معنایش آن است که انسان از آن نظر که انسان است، اگر به وضعیت انسانی خود آگاه شود، هیچ وقت از تضرع دور نمی‌شود، از سؤال، استغاثه و اضطرار دور نمی‌شود، از روی آوری به خلوت و پنهان و اخلاص دور نمی‌شود. در معنی واژه «صلاه» هم که یک فریضه دائمی است، گفته شده صلاه یعنی دعا. پس قرآن کریم دعا را عملی می‌داند که انسان باید همیشه و با همان حالاتی که گفتیم، به آن بپردازد.

اکنون با توجه به این مقدمات، معنای دعا در قرآن را چگونه بفهمیم؟ مطلب این است که نگرانی و اضطرار، و سؤال و استغاثه،‌ و تضرع در زندگی، وضعیت‌هایی در زندگی انسان هستند که انسان را همیشه همراهی می‌کنند، به شرط آن‌که آدمی به آن‌ها توجه کند و از آن‌ها آگاه شود. شرح قضیه این است که ما انسان‌ها دو گونه تجربه داریم که ما را در یک دو راهی قرار می‌دهند که تصمیم‌گیری و رها شدن از آن کار بسیار مشکلی است. ما انسان‌ها از آن نظر که انسان هستیم، هر وقت آزادانه زندگی و فکر می‌کنیم و از مشغله‌هایمان فارغ می‌شویم، گذران بودن خود را تجربه می‌کنیم. ما موجوداتی هستیم هر لحظه تهدید شده به عدم؛ این لحظه هستیم و لحظه دیگر نمی‌‌دانیم هستیم یا نه. ما موجوداتی گذران و تنها هستیم. هیچ چیزی در اختیار خودمان نیست. هیچ تضمینی برای خودمان نداریم. اما این تجربه تنها و گذران بودن در یک متن جاودانه صورت می‌پذیرد، مثل رودخانه‌ای که آب همیشه در آن جریان دارد، اما بستر رودخانه ثابت است. ممکن است در طول صدها سال میلیون‌ها متر مکعب آب از رودخانه‌ای عبور کرده باشد، اما این آب‌ها از بستر ثابت رودخانه عبور کرده‌اند. ما انسان‌ها تجربه می‌کنیم که گذران هستیم، اما در متنی جاودانه. یعنی همه می‌روند و یا می‌آیند، اما مثل این‌که بستری وجود دارد که همه در آن می‌روند و یا می‌آیند، پدر و مادر و برادر و خواهر و آشنایان در آن می‌روند و می‌آیند. کودکی، جوانی، ‌نوجوانی، سالخوردگی و پیری در آن بستر انجام می‌شود. نمی‌توان گفت هیچ چیز نمی‌ماند و عدم مطلق محقق می‌شود. ما این را تجربه می‌کنیم که تمام این شدن‌ها در بستری انجام می‌گیرد که جاودانه است. در قرآن آمده «کل من علیها فانٍ، و یبقی وجه ربّک ذوالجلال و الاکرام» (همه هر آنچه در زمین است، فانی می‌شود، اما وجه پروردگار صاحب جلال و عزت تو باقی می‌ماند) (الرحمان/ ۲۷ و ۲۶). انسان مثلاً فکر می‌کند من می‌روم، ولی کره زمین می‌ماند و بعد فکر می‌کند زمین هم روزی می‌رود و بعد فکر می‌کند که منظومه‌اش هم می‌رود. انسان دائماً‌ مرزهای موجود را می‌شکند و جلو می‌رود و گذران بودن را به همه چیز سرایت می‌دهد، ولی در نهایت نمی‌تواند از «عدم مطلق»، تصوری داشته باشد و این آن‌ چیزی است که در تجربه او باقی می‌ماند. هر کس در فرصت خلوتی به درون خود مراجعه کند، از این دو نوع تجربه در درون خودش آگاه می‌شود. چرا عده‌ای از انسان‌ها هیچ وقت نمی‌خواهند با خودشان تنها باشند؟ علتش آن است که آگاهی به گذران بودن آن‌ها را اذیت می‌کند؛ تحمل این تجربه برایشان سخت است.

حال می‌گوییم اضطرار، ترس و نگرانی و سؤال انسان از آن‌جا ناشی می‌شود که او این هر دو تجربه را با هم دارد. از یک سو تجربه گذران بودن را دارد و از سوی دیگر لذتی از جاودانگی را می‌چشد. این جاودانگی‌ای است که گرچه از آن حظی می‌برد، ولی برایش حاصلی ندارد و فوراً از دستش می‌رود و او را تنها و درمانده بر جای می‌گذارد. این تجربه توأمان گذران بودن و جاودانگی، در درون انسان اضطرار و نگرانی ایجاد می‌کند. بیچارگی مطلق و بنیادینی که انسان دارد، دقیقاً از همین جا سرچشمه می‌گیرد. ممکن است بسیاری از افراد بگویند ما اضطرار و اضطراب نداریم. بله، چون ما پناهگاه‌هایی برای خودمان درست کرده‌ایم، چنین فکری می‌کنیم، وقتی از این پناهگاه‌ها بیرون بیاییم، معلوم می‌شود در درون ما چه چیزهایی وجود دارد و چه خبرهایی هست.

روان‌شناسان و انسان‌شناسان معتقدند کسانی که به این اضطرار آگاهی پیدا می‌کنند، سه راه در پیش دارند: نفی گذران بودن، نفی جاودانگی، پذیرفتن اضطرار و اضطراب خود و زندگی کردن با آن. یک عده پایان‌پذیری را نفی می‌کنند و یک عده جاودانگی را نفی می‌کنند. کسانی که پایان پذیری را نفی می‌کنند، به جاودانه‌های دروغین پناه می‌برند. مثلاً یکی مال را جاودانه می‌سازد و به آن پناه می‌برد و از این طریق گذران بودن و تنهایی خود را می‌پوشاند تا آن را نبیند و احساس نکند. یکی شهرت،‌ دیگری علم، دیگری مقام و قدرت را و دیگری هنر را. هر کس به گونه‌ای در زیر این خیمه‌ها سکنی می‌گزیند و به خود القاء امنیت و جاودانگی می‌کند. این اشخاص به اشکال مختلف تجربه پایان‌پذیری و گذران بودن خود را نفی می‌کنند. اما عده‌ای دیگر آنچه را از تجربه جاودانگی به دست آورده‌اند، ولی در دست آن‌ها باقی نمانده آن را، نفی می‌کنند. آنها می‌گویند اصلاً جاودانه‌‌ای در کار نیست و ما درباره آن فریب خورده‌ایم. این ها کسانی هستند که در یأس و تجربه پوچی غوطه می‌خورند و نهایتاً در خود فرو می‌روند و مثل آب راکد می‌شوند و بالأخره در زیر یوغ هستی از میان می‌روند. شما حتماً با کسانی برخورد داشته‌اید که آن قدر منفی هستند که همه چیز را نفی می‌کنند. این‌ها بدبین‌هایی هستند که به راز جاودانگی پشت کرده‌اند و خود را از انس با آن محروم ساخته‌‌اند. دسته سوم کسانی‌اند که همین وضعیت ناآرام و نوسان میان گذران بودن و تجربه جاودانگی و اضطراب ناشی آن را می‌پذیرند و اصلاً خود را همین سان می‌یابند و با خود کنار می‌آیند و آرام می‌گیرند، به شرط آن‌که طوفان یک حادثه آن‌ها را متلاطم نسازد و توازن آن‌ها را بر هم نزند.

اما راه چهارمی هم هست که بعضی از ادیان بزرگ دنیا آن را مطرح می‌کنند و آن این است که آدمی سعی کند از طریق تهذیب دائمی نفس از هر چه او را احاطه کرده و محدود می‌کند و از طریق شکستن دیوارهای زندان وجودی‌اش (به قول مولانا) تجربه بستر جاودانه را در خود ماندگارتر کند و اتصال‌های بادوام‌تری با آن برقرار سازد. همان جاوادنگی که بویی از آن به مشام جانش رسیده، اما نمی‌تواند آن را نگاه‌ دارد. در اصطلاح قرآن، دعا چنین تلاش و کوششی است. خواندن خدا در واقع همین است و به همین دلیل گفته شده بهترین وقت دعا، یک سوم آخر شب است، چون در ثلث آخر شب همه جا ساکت است؛ عواملی که انسان را از تنهایی غافل می‌کنند در کار نیستند و آدم به خوبی می‌‌تواند تنهایی‌اش را احساس کند، فردانیت خودش را تجربه کند. انسان در این حالت که پدر و مادر و فرزند و همسرش خوابیده‌اند، می‌تواند درک کند که تنهاست،‌ خودش است. با چنین وضعیتی، تضرع، استغاثه و سؤال آغاز می‌‌شود. ما نباید از تنهایی فرار کنیم، بلکه باید خودمان مقدمات تنها شدن را فراهم کنیم. نباید از تجربه اضطرار فرار کنیم، بلکه باید مقدمات شکل‌گیری این تجربه را فراهم کنیم. وقتی وجود پر از استغاثه شود، پر از سؤال و تجربه درماندگی و بیچارگی شود، این‌جاست که سؤال از خدا شروع می‌شود، انسان در این وضعیت یک منجی می‌خواهد، کسی را می‌خواهد که به دادش برسد، اگر این وضعیت که آن را وضعیت اضطرار و اضطراب می‌نامم، به درستی تحقق پیدا کند، اجابت از سوی خدا شروع می‌شود. جواب دادن خدا بر اساس آن چیزی که از قرآن می‌فهمیم، این گونه شروع می‌شود که اولاً تجربه تنهایی و فردیت و اضطرار و اضطراب انسان عمق پیدا می‌کند و انسان کاملاً و با تمام وجود به آن تن می‌‌دهد، سپس انسان به تدریج در آن وضعیت با پیرامون خود یعنی جهان احساس خویشاوندی ‌می‌کند و عضوی از جهان می‌‌شود و این همان است که محققان عرفان از آن به تجربه اتحاد با هستی تعبیر کرده‌اند. وقتی شخص خود را عضوی و جزئی از جهان تجربه می‌کند، در این حال گویی جهان دریایی است که او هم قطره‌ای یا موجی یا بخشی از این دریاست. از تنهایی رها شدن همین است و جواب خدا هم همین است. هر چه حالت دعا عمیق‌تر و طولانی‌تر شود، جهان فراخ‌تر و با عظمت‌تر و مواج‌تر و رازآمیزتر تجربه می‌شود و این تجربه همان تجربه خود خداست، در آن حد که برای انسان ممکن است. این‌گونه است که جواب دادن خدا همان ظهور خود خدا برای انسان است. در حد طاقت انسان. به ما گفته شده مقدمات دعا را فراهم کنید. کسی به خدمت یکی از ائمه علیهم‌السلام، ظاهراً امام چهارم رسید و گفت من هر چه می‌خواهم در آخر شب دعا کنم، حال دعا پیدا نمی‌کنم. ایشان در پاسخ فرمودند: «قیدک ذنوبک»، یعنی گناهان تو زنجیرهایی به دست و پای تو بسته‌اند که حتی آخر شب هم که بلند می‌شوی و می‌خواهی تنها باشی، از دست و پای تو باز نمی‌شوند. یعنی این نمی‌شود که آدم در طول روز هر جور که خواست، زندگی کند و بعد آخر شب بلند شود و دعا کند. من مکرر با این پرسش مواجه می‌شوم که افرادی علاقه‌شان به عبادت و نیایش سلب شده است و می‌گویند حال آن را پیدا نمی‌کنیم. به آن‌ها همیشه عرض می‌کنم آدم نمی‌تواند هر جور که خواست زندگی کند و بعد نماز و دعای با حال داشته باشد، این شدنی نیست. بنیانگذارن ادیان این مسائل را در یک مجموعه مطرح کرده‌اند. آن‌ها نگفته‌اند که آدم می‌تواند هر کاری بکند و بعد دعا کند و نماز بخواند و این‌ها وسیله تهذیب نفس او شود. اگر در قرآن آمده «ان الصلاه تنهی عن الفحشا و المنکر» (نماز از فحشاء و منکر باز می‌دارد) (عنکبوت/ ۴۵). ‌حرف درستی گفته شده، به شرط این‌که مقدمات روانی دعا و نماز فراهم شده باشد.

می‌گویند ما نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم و با این‌که می‌گویند این‌ها معنویت ایجاد می‌کند، ما هیچ معنویتی نمی‌بینیم و هیچ اثری در ما برجا نمی‌‌ماند. بنابراین ما می‌رویم سراغ تکنیک‌هایی که مثلا در ادیان توحیدی نیست، ولی معنویت ایجاد می‌کند، مثلاً مدیتیشن می‌کنیم. البته مدیتیشن تکنیک خوبی برای آرامش است و باید از آن استفاده کرد، اما باید با این مسأله هم مواجه شد که چرا دعاها و عبادات ما آرامش نمی‌دهند. من که این مطلب را عرض می‌کنم، بیانم، بیان تکلیف نیست. نمی‌خواهم بگویم که تکلیف است که نماز بخوانند و تکلیف است که روزه بگیرند، قصد من بیان مطلب دیگری است و آن این است که بنیانگذاران ادیان که به دعا (عبادت، ‌ستایش، نماز و …) دعوت کرده‌اند، حرفشان این بوده که انسان در درجه اول باید یک زندگی سالم اخلاقی داشته باشد و آن‌گاه دعا کند و نماز بخواند. در این زندگی سالم اخلاقی خیلی چیزها وجود دارد؛ حلال، حرام،‌ خوب، بد، ادای امانت،‌ وفای به عهد،‌ اجتناب از گناه (گناهان اصلی تقریباً در تمام ادیان بزرگ دنیا مثل هم هستند) خدمت و محبت به انسان‌ها و… . دعا و نماز وقتی دعا و نماز می‌شود و خدا آن را اجابت می‌کند که در یک زندگی سالم اخلاقی شکل گرفته باشد.

بزرگان ادیان تاکید کرده‌اند که اگر ما یک زندگی سالم و اخلاقی و یک روح سبکبال داشته باشیم، آن وقت «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر» محقق می‌شود. قلب نماز، خشوع و خضوع است،‌ وقتی انسان این مقدمات خضوع و خشوع را آماده نمی‌کند و به نماز می‌ایستد، چه انتظاری می‌تواند از نماز داشته باشد؟ انسان باید در درون یک سیستم اخلاقی زندگی کند تا بتواند دعای واقعی کند،‌ نماز واقعی بخواند،‌ روزه واقعی بگیرد و … .

پس دعا باید از عمق وجود انسان مضطر و تنها برخیزد، آن هم با محتوای سؤال و استغاثه،‌ همراه با تضرع و اخلاص. تجربه نشان داده است که اگر این دعا محقق شود، مستجاب می‌شود؛ معنای استجابت آن است که خدا در درون آدمی و در جهان (به صورت انفسی و آفاقی) به تجربه دعا کننده در می‌آید. جواب خدا خود خداست. افسوس که این معنای بلند مانند سایر معانی بلند معنوی در جامعه ما مبتذل شده است. آری در چنین شرایطی است که خدا را باید از زمین به آسمان برد و او را از دست بندگانش نجات داد تا تعالی او درد انسان‌های دردمند را دوا کند.

سخنرانی در شب ۱۹ ماه رمضان سال ۱۳۸۶ در حسینیه ارشاد

Comments are closed.